«زبان مناجات» - قسمت اول
«زبان مناجات» - قسمت اول
«زبان مناجات» - قسمت اول
آن چه پيش رو داريد گزيدهاى از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاريخ 28/06/86 هم زمان با هفتم ماه مبارك رمضان 1428 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
گفتنى است مفاهيمى كه ما در ارتباطات با خداوند به كار مىبريم، مفاهيمى است كه در رابطه با انسانها مطرح مىشود. فقط ما آنها را به نوعى تجريد و نقطه ضعفهايش را حذف مىكنيم و به خدا نسبت مىدهيم. براى مثال، اين كه مىگوييم آدم وقتى معصيت خدا مىكند، خدا بر او غضب مىكند، تعبير «غضب كردن» خدا، تعبيرى است كه متناسب با صفات واقعى الهى نيست، بلكه متناسب با ارتباط انسانها با همديگر است، ولى ما چارهاى نداريم جز اين كه در مقام سخن گفتن با خدا از اين مفاهيم استفاده كنيم. روايتى از امام باقر(ع) هست كه هر چه شما در باره خدا تصور كنيد، اين ساخته «وهم» شماست، «كلما ميزتموه بأوهامكم في أدق معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود إليكم1» در واقع ما انسانها چيزهايى را براى خود كمال مىدانيم كه اگر آنها را نداشته باشيم نقص است. بنابراين اين مفهوم را براى خدا نيز به كار مىبريم. يعنى وقتى رحمت و غضب را به خدا نسبت مىدهيم، اول رابطهاى را بين خودمان با انسانهاى ديگر تصور مىكنيم، و بعد آن را به خداوند نسبت مىدهيم. تصور كنيد كسى تصادف كرده و از هوش رفته و مشرف به مرگ است. پس، از روى دلسوزى تصميم مىگيريم او را به بيمارستان منتقل كنيم. اين حالت دلسوزى يعنى رحم. ولى خدا كه دل سوختن ندارد. به هر حال، ما چارهاى نداريم جز اين كه در رابطه خود با خدا از اين مفاهيم استفاده كنيم. چرا كه حقيقت آن ارتباط براى ما قابل فهم نيست، مگر اين كه كسى به كمال برسد، خدا پردههايى را از چشمش بردارد، حقايقى را به او بنماياند و به مقاماتى شبيه انبياء و اولياء برسد، آن وقت يك شمهاى از اين حقايق را درك مىكند، و گرنه انسانى كه آن حقايق را درك نكرده است، چارهاى ندارد و بايد با همين مفاهيم ارتباط برقرار كند.
اما گفته شد براى ارتباط با خدا بايد به زبانى صحبت كنيم كه رحمت خدا را به جوشش آورد و به تعبيرى كارى كنيم كه استعداد دريافت رحمت خدا را پيدا كنيم. ما اگر بخواهيم كسى را بر سر رحم و شفقت بياوريم چه مىكنيم؟ گفتيم انسان وقتى كسى را در حالت ضعف و درماندگى ببيند، براى او دلسوزى مىكند. پس ذكر درماندگىها، ضعفها و زيانها باعث مىشود كه مخاطب ما بر سرِ رحم بيايد. بنابراين براى طلب رحمت خدا بايد از زبان استرحام بهره جست. يعنى از يك طرف بايد ضعفهاى خود را يادآورى كنيم و از طرف ديگر هم رحمت خدا را. در اين صورت استعداد درك رحمت الهى را پيدا مىكنيم.
بعد از اعتراف به گناهان، حالا به صفاتِ خدا توجه مىكند. صفاتى كه متناسب با درخواست آمرزش باشد: أسألُكَ يا غافِرَ الذَّنْبِ الكَبيرِ؛ اى كسى كه گناه بزرگ را مىبخشى.
«وَيا جابِرَ العَظْمِ الكَسِيرِ»؛ اى كسى كه استخوان شكسته را بهبودى مىبخشى.
«أنْ تَهَبَ لي مُوبِقاتِ الجَرائِرِ، وَتَسْتُرَ عَلَيَّ فاضِحاتِ السَّرائِر»؛ گناهانِ تباهكننده و هلاكتزا را ببخش. آن رسوايىهايى را كه در درون من هست و اگر كسى آنها را بداند پيش همه مردم رسوا مىشوم، آنها را بپوشان و نگذار ديگران اطلاع پيدا كنند.
«وَلا تُخْلِني في مَشْهَدِ القِيامَةِ مِنْ بَرْدِ عَفْوِكَ و مَغْفِرَتِكَ»؛ در عرصه قيامت كه عطش بر مردم غالب است، و آنان نسبت به عفو و مغفرت تو نهايت تشنگى را دارند، من را از خنكاى عفو خودت محروم نكن.
«وَلا تُعِرْني مِنْ جَميلِ صَفْحِكَ وَسَتْرِك»؛ در آن عالمى كه ما از خاك برمىخيزيم و در صحنه قيامت حاضر مىشويم، و زشتىهاى اعمال ما بر انداممان ظاهر است، بدن عريان را كه با انواع زشتىها و زخمها و آلودگىها آميخته شده است با زيبايىهاى گذشت، بپوشان و آن را از صفح و رحمت خودت عريان مگذار.
«إلهي ظَلِّلْ عَلى ذُنُوبي غَمامَ رَحْمَتِكَ»؛ گناهان چونان كوير تفتيدهاى است، ابر رحمتت را بر اين كويرِ خشك ببار، سايه اين ابر را بر اين زمين بينداز.
«وَأرْسِلْ عَلى عُيوبي سَحابَ رَأْفَتِكَ»؛ ابر رأفت و مهربانى خودت را بر عيوبِ من ببار.
«إلهي هَلْ يَرْجِعُ العَبْدُ الآبِقُ إلاّ إلى مَوْلاهُ»؛ درست است كه تو خدايى، اما من آن بنده گنهكارم، آن بنده فرارى، غلط كردم كه از پيشگاه تو فرار كردم. خيال كردم وقتى اطاعت خدا را نمىكنم، آزاد مىشوم، ولى ديدم كه هر جا بروم باز اسيرم. فقط در پيشگاه تو است كه اطاعتْ، عين آزادى است. خدايا! من غلام و بردهاى هستم كه از آقاى خودش فرار كرده است، اما اكنون مىدانم كه هيچ جايى براى من جز پيشگاه تو وجود ندارد و من هيچ چارهاى جز برگشت به سوى تو ندارم. مگر مىشود عبد آبق جايى جز خانه مولايش برود؟
«أمْ هَلْ يُجيرُهُ مِنْ سَخَطِهِ أحَدٌ سِواهُ»؛ هيچ كس از غضب و سخط مولا او را نجات مىدهد غير از خود مولا؟
«إلهي إن كانَ النَّدَمُ عَلَى الذَّنْبِ تَوْبَةً، فَإنِّي وَعِزَّتِكَ مِنَ النَّادِمينَ»؛ خدايا اكنون كه من اين ذلت را دارم و تو صفاتى دارى كه مقتضاى آنها عفو و مغفرت و رحمت است، من چه كنم كه مشمول رحمت تو شوم؟ آيا كار ديگرى جز دعا كردن، توبه و استغفار كردن از من بر مىآيد؟ توبه مگر اين نيست كه انسان از گذشته پشيمان شود؟ اگر توبه پشيمانى است، به عزت و جلالت قسم كه من پشيمانم.
«وَإن كانَ الإِسْتِغْفارُ مِنَ الخَطِيئَةِ حِطَّةً، فَإنِّي لَكَ مِنْ المُسْتَغْفِرينَ»؛ اگر استغفار موجب ريزش گناهان مىشود، ببين چگونه لباس استغفار به تن كردهام.
«لَكَ العُتْبَى حَتَّى تَرْضى»؛ اين يك تعبير بسيار لطيفى است. تصور كنيد ميان دو نفر رابطه عاطفىاى وجود داشته باشد و اين رابطه با بىوفايى يكى از آن دو به هم بخورد. پس از چندى آن شخص متوجه اشتباه خود شود و بفهمد چارهاى جز عذرخواهى ندارد، چه مىكند؟ به دوست خود مىگويد: هر چه تو بگويى راست مىگويى، مىگويى: بىوفايم، هستم، هر چه مىخواهى مرا سرزنش كن، اما مرا ببخش و بيامرز. لَكَ العُتْبَى حَتَّى تَرْضى؛ آنقدر مرا سرزنش كن تا راضى بشوى!
«إلهي بِقُدْرَتِكَ عَلَيَّ تُبْ عَلَيَّ»؛ خدايا تو را به قدرتت قسم مىدهم كه توبه من را بپذير.
«وَبِحِلْمِكَ عَنِّي اعْفُ عَنِّي»؛ خداوندا تو را به حلمت قسم مىدهم كه از گناه من درگذرى.
«وَبِعِلْمِكَ بِي ارْفِقْ بِي»؛ تو را به علمت قسم مىدهم كه با من مدارا كن، ملايمت كن و سختگيرى نكن.
«إلهي أنْتَ الَّذي فَتَحْتَ لِعِبادِكَ باباً إلى عَفْوِكَ سَمَّيْتَهُ التَّوْبَةَ»؛ خدايا تو خود درى را به روى بندگان باز كردى كه به سوى عفوت رهنمون مىشود و آن را توبه نام نهادى. اين كارى است كه خود كردى، اگر نگفته بودى كه من توبه شما را مىپذيرم، ما چه مىدانستيم و چه اميدى داشتيم؟ تو خودت اين باب را باز كردى.
«فَقُلْتَ تُوبُوا إلى اللهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»؛ خود تو اين در را باز كردى و دعوت كردى و فرمودى كه وارد شويد و فرمودى اگر براى ترك گناه تصميم جدى داشته باشيد، همه شما را مىببخشم. اكنون كه تو در را به روى من باز كردى، من مىخواهم از اين در استفاده كنم. آرى من آمدهام دعوت تو را اجابت كنم.
«إلهي إنْ كانَ قَبُحَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ العَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ»؛ خدايا تو ممكن است بگويى كه من كار زشت كردم، بد كردم، رفتارم زشت است، اما من مىگويم: عفو كه خوب است، گذشت كه زيباست. من بدم، تو خوبى كن. اگر گناه از بنده زشت است، بخشش از مولا زيباست.
«إلهي ما أنا بِأوَّلِ مَنْ عَصاكَ، فَتُبْتَ عَلَيْهِ»؛ خدايا من نخستين كسى نيستم كه گناه كردم، تو از اين بندهها بسيار دارى، سالها گناه كردند، بعد توبه كردند و تو پذيرفتى، من هم يكى از آن بىشمارم.
در اواخر دعا به الحاح متوسل مىشود، يعنى انواعِ صفاتِ خدا را كه بيشتر در آمرزش مؤثر است ذكر مىكند و با اصرار و الحاح مناجاتش را خاتمه مىدهد.
«يا مُجيبَ المُضْطَرِّ»؛ اى كسى كه بيچاره و درمانده را اجابت مىكنى. مضطر كسى است كه ديگر هيچ چارهاى ندارد. مثل كسى كه تمام توانش را در دريا از دست داده و در حال غرق شدن است. تو آنى كه به فرياد مضطر هم مىرسى.
«يا كاشِفَ الضّرِّ»؛ اى كسى كه هر زيانى را برطرف مىكنى. چرا كه فرمود: «إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ3» اگر ضرر و زيانى به شما مىرسد، هيچ كس جز خدا نمىتواند آن ضرر را از شما برطرف كند، «وَ اِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رادَّ لِفَضْلِهِ».
«اسْتَشْفَعْتُ بِجُودِكَ وَكَرَمِكَ إلَيْكَ»؛ من جود و كرم خودت را در پيشگاه تو شفيع قرار مىدهم.
«وَتَوَسَّلْتُ بِحَنانِكَ وَتَرَحُّمِكَ لَدَيْكَ»؛ حنان يعنى نهايت مهربانى، يعنى مهربانى مادر. يعنى به واسطه آن مهربانى تو، به تو توسل مىجويم، يعنى من آن رأفت و نهايت عطوفت و مهربانى تو را واسطه قرار مىدهم.
«فَاسْتَجِبْ دُعائي»؛ دعاى من را بپذير و قبول كن.
«وَلا تُخَيِّبْ فيكَ رَجائي»؛ اميدى را كه من به تو دارم، نااميد نكن. من گنهكارم، كارم زشت است، پليدم، اما به تو اميد بستهام، آيا زيبا نيست اميد كسى را كه به تو اميد بسته، بر آورده كنى؟ آيا زيباست نااميدش كنى؟ من اميد به تو بستم و جاى ديگر اميدى ندارم.
«وَتَقَبَّلْ تَوْبَتي، َكَفِّرْ خَطِيئَتي»، گناهان ما را جبران كن.
«بِمَنِّكَ وَرَحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرَّاحِمينَ».
زبان مناجات با خدا
گفتنى است مفاهيمى كه ما در ارتباطات با خداوند به كار مىبريم، مفاهيمى است كه در رابطه با انسانها مطرح مىشود. فقط ما آنها را به نوعى تجريد و نقطه ضعفهايش را حذف مىكنيم و به خدا نسبت مىدهيم. براى مثال، اين كه مىگوييم آدم وقتى معصيت خدا مىكند، خدا بر او غضب مىكند، تعبير «غضب كردن» خدا، تعبيرى است كه متناسب با صفات واقعى الهى نيست، بلكه متناسب با ارتباط انسانها با همديگر است، ولى ما چارهاى نداريم جز اين كه در مقام سخن گفتن با خدا از اين مفاهيم استفاده كنيم. روايتى از امام باقر(ع) هست كه هر چه شما در باره خدا تصور كنيد، اين ساخته «وهم» شماست، «كلما ميزتموه بأوهامكم في أدق معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود إليكم1» در واقع ما انسانها چيزهايى را براى خود كمال مىدانيم كه اگر آنها را نداشته باشيم نقص است. بنابراين اين مفهوم را براى خدا نيز به كار مىبريم. يعنى وقتى رحمت و غضب را به خدا نسبت مىدهيم، اول رابطهاى را بين خودمان با انسانهاى ديگر تصور مىكنيم، و بعد آن را به خداوند نسبت مىدهيم. تصور كنيد كسى تصادف كرده و از هوش رفته و مشرف به مرگ است. پس، از روى دلسوزى تصميم مىگيريم او را به بيمارستان منتقل كنيم. اين حالت دلسوزى يعنى رحم. ولى خدا كه دل سوختن ندارد. به هر حال، ما چارهاى نداريم جز اين كه در رابطه خود با خدا از اين مفاهيم استفاده كنيم. چرا كه حقيقت آن ارتباط براى ما قابل فهم نيست، مگر اين كه كسى به كمال برسد، خدا پردههايى را از چشمش بردارد، حقايقى را به او بنماياند و به مقاماتى شبيه انبياء و اولياء برسد، آن وقت يك شمهاى از اين حقايق را درك مىكند، و گرنه انسانى كه آن حقايق را درك نكرده است، چارهاى ندارد و بايد با همين مفاهيم ارتباط برقرار كند.
اما گفته شد براى ارتباط با خدا بايد به زبانى صحبت كنيم كه رحمت خدا را به جوشش آورد و به تعبيرى كارى كنيم كه استعداد دريافت رحمت خدا را پيدا كنيم. ما اگر بخواهيم كسى را بر سر رحم و شفقت بياوريم چه مىكنيم؟ گفتيم انسان وقتى كسى را در حالت ضعف و درماندگى ببيند، براى او دلسوزى مىكند. پس ذكر درماندگىها، ضعفها و زيانها باعث مىشود كه مخاطب ما بر سرِ رحم بيايد. بنابراين براى طلب رحمت خدا بايد از زبان استرحام بهره جست. يعنى از يك طرف بايد ضعفهاى خود را يادآورى كنيم و از طرف ديگر هم رحمت خدا را. در اين صورت استعداد درك رحمت الهى را پيدا مىكنيم.
صدا زدن خدا با كدام صفت؟
بعد از اعتراف به گناهان، حالا به صفاتِ خدا توجه مىكند. صفاتى كه متناسب با درخواست آمرزش باشد: أسألُكَ يا غافِرَ الذَّنْبِ الكَبيرِ؛ اى كسى كه گناه بزرگ را مىبخشى.
«وَيا جابِرَ العَظْمِ الكَسِيرِ»؛ اى كسى كه استخوان شكسته را بهبودى مىبخشى.
«أنْ تَهَبَ لي مُوبِقاتِ الجَرائِرِ، وَتَسْتُرَ عَلَيَّ فاضِحاتِ السَّرائِر»؛ گناهانِ تباهكننده و هلاكتزا را ببخش. آن رسوايىهايى را كه در درون من هست و اگر كسى آنها را بداند پيش همه مردم رسوا مىشوم، آنها را بپوشان و نگذار ديگران اطلاع پيدا كنند.
«وَلا تُخْلِني في مَشْهَدِ القِيامَةِ مِنْ بَرْدِ عَفْوِكَ و مَغْفِرَتِكَ»؛ در عرصه قيامت كه عطش بر مردم غالب است، و آنان نسبت به عفو و مغفرت تو نهايت تشنگى را دارند، من را از خنكاى عفو خودت محروم نكن.
«وَلا تُعِرْني مِنْ جَميلِ صَفْحِكَ وَسَتْرِك»؛ در آن عالمى كه ما از خاك برمىخيزيم و در صحنه قيامت حاضر مىشويم، و زشتىهاى اعمال ما بر انداممان ظاهر است، بدن عريان را كه با انواع زشتىها و زخمها و آلودگىها آميخته شده است با زيبايىهاى گذشت، بپوشان و آن را از صفح و رحمت خودت عريان مگذار.
«إلهي ظَلِّلْ عَلى ذُنُوبي غَمامَ رَحْمَتِكَ»؛ گناهان چونان كوير تفتيدهاى است، ابر رحمتت را بر اين كويرِ خشك ببار، سايه اين ابر را بر اين زمين بينداز.
«وَأرْسِلْ عَلى عُيوبي سَحابَ رَأْفَتِكَ»؛ ابر رأفت و مهربانى خودت را بر عيوبِ من ببار.
«إلهي هَلْ يَرْجِعُ العَبْدُ الآبِقُ إلاّ إلى مَوْلاهُ»؛ درست است كه تو خدايى، اما من آن بنده گنهكارم، آن بنده فرارى، غلط كردم كه از پيشگاه تو فرار كردم. خيال كردم وقتى اطاعت خدا را نمىكنم، آزاد مىشوم، ولى ديدم كه هر جا بروم باز اسيرم. فقط در پيشگاه تو است كه اطاعتْ، عين آزادى است. خدايا! من غلام و بردهاى هستم كه از آقاى خودش فرار كرده است، اما اكنون مىدانم كه هيچ جايى براى من جز پيشگاه تو وجود ندارد و من هيچ چارهاى جز برگشت به سوى تو ندارم. مگر مىشود عبد آبق جايى جز خانه مولايش برود؟
«أمْ هَلْ يُجيرُهُ مِنْ سَخَطِهِ أحَدٌ سِواهُ»؛ هيچ كس از غضب و سخط مولا او را نجات مىدهد غير از خود مولا؟
«إلهي إن كانَ النَّدَمُ عَلَى الذَّنْبِ تَوْبَةً، فَإنِّي وَعِزَّتِكَ مِنَ النَّادِمينَ»؛ خدايا اكنون كه من اين ذلت را دارم و تو صفاتى دارى كه مقتضاى آنها عفو و مغفرت و رحمت است، من چه كنم كه مشمول رحمت تو شوم؟ آيا كار ديگرى جز دعا كردن، توبه و استغفار كردن از من بر مىآيد؟ توبه مگر اين نيست كه انسان از گذشته پشيمان شود؟ اگر توبه پشيمانى است، به عزت و جلالت قسم كه من پشيمانم.
«وَإن كانَ الإِسْتِغْفارُ مِنَ الخَطِيئَةِ حِطَّةً، فَإنِّي لَكَ مِنْ المُسْتَغْفِرينَ»؛ اگر استغفار موجب ريزش گناهان مىشود، ببين چگونه لباس استغفار به تن كردهام.
«لَكَ العُتْبَى حَتَّى تَرْضى»؛ اين يك تعبير بسيار لطيفى است. تصور كنيد ميان دو نفر رابطه عاطفىاى وجود داشته باشد و اين رابطه با بىوفايى يكى از آن دو به هم بخورد. پس از چندى آن شخص متوجه اشتباه خود شود و بفهمد چارهاى جز عذرخواهى ندارد، چه مىكند؟ به دوست خود مىگويد: هر چه تو بگويى راست مىگويى، مىگويى: بىوفايم، هستم، هر چه مىخواهى مرا سرزنش كن، اما مرا ببخش و بيامرز. لَكَ العُتْبَى حَتَّى تَرْضى؛ آنقدر مرا سرزنش كن تا راضى بشوى!
«إلهي بِقُدْرَتِكَ عَلَيَّ تُبْ عَلَيَّ»؛ خدايا تو را به قدرتت قسم مىدهم كه توبه من را بپذير.
«وَبِحِلْمِكَ عَنِّي اعْفُ عَنِّي»؛ خداوندا تو را به حلمت قسم مىدهم كه از گناه من درگذرى.
«وَبِعِلْمِكَ بِي ارْفِقْ بِي»؛ تو را به علمت قسم مىدهم كه با من مدارا كن، ملايمت كن و سختگيرى نكن.
«إلهي أنْتَ الَّذي فَتَحْتَ لِعِبادِكَ باباً إلى عَفْوِكَ سَمَّيْتَهُ التَّوْبَةَ»؛ خدايا تو خود درى را به روى بندگان باز كردى كه به سوى عفوت رهنمون مىشود و آن را توبه نام نهادى. اين كارى است كه خود كردى، اگر نگفته بودى كه من توبه شما را مىپذيرم، ما چه مىدانستيم و چه اميدى داشتيم؟ تو خودت اين باب را باز كردى.
«فَقُلْتَ تُوبُوا إلى اللهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»؛ خود تو اين در را باز كردى و دعوت كردى و فرمودى كه وارد شويد و فرمودى اگر براى ترك گناه تصميم جدى داشته باشيد، همه شما را مىببخشم. اكنون كه تو در را به روى من باز كردى، من مىخواهم از اين در استفاده كنم. آرى من آمدهام دعوت تو را اجابت كنم.
«إلهي إنْ كانَ قَبُحَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ العَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ»؛ خدايا تو ممكن است بگويى كه من كار زشت كردم، بد كردم، رفتارم زشت است، اما من مىگويم: عفو كه خوب است، گذشت كه زيباست. من بدم، تو خوبى كن. اگر گناه از بنده زشت است، بخشش از مولا زيباست.
«إلهي ما أنا بِأوَّلِ مَنْ عَصاكَ، فَتُبْتَ عَلَيْهِ»؛ خدايا من نخستين كسى نيستم كه گناه كردم، تو از اين بندهها بسيار دارى، سالها گناه كردند، بعد توبه كردند و تو پذيرفتى، من هم يكى از آن بىشمارم.
در اواخر دعا به الحاح متوسل مىشود، يعنى انواعِ صفاتِ خدا را كه بيشتر در آمرزش مؤثر است ذكر مىكند و با اصرار و الحاح مناجاتش را خاتمه مىدهد.
«يا مُجيبَ المُضْطَرِّ»؛ اى كسى كه بيچاره و درمانده را اجابت مىكنى. مضطر كسى است كه ديگر هيچ چارهاى ندارد. مثل كسى كه تمام توانش را در دريا از دست داده و در حال غرق شدن است. تو آنى كه به فرياد مضطر هم مىرسى.
«يا كاشِفَ الضّرِّ»؛ اى كسى كه هر زيانى را برطرف مىكنى. چرا كه فرمود: «إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ3» اگر ضرر و زيانى به شما مىرسد، هيچ كس جز خدا نمىتواند آن ضرر را از شما برطرف كند، «وَ اِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رادَّ لِفَضْلِهِ».
«اسْتَشْفَعْتُ بِجُودِكَ وَكَرَمِكَ إلَيْكَ»؛ من جود و كرم خودت را در پيشگاه تو شفيع قرار مىدهم.
«وَتَوَسَّلْتُ بِحَنانِكَ وَتَرَحُّمِكَ لَدَيْكَ»؛ حنان يعنى نهايت مهربانى، يعنى مهربانى مادر. يعنى به واسطه آن مهربانى تو، به تو توسل مىجويم، يعنى من آن رأفت و نهايت عطوفت و مهربانى تو را واسطه قرار مىدهم.
«فَاسْتَجِبْ دُعائي»؛ دعاى من را بپذير و قبول كن.
«وَلا تُخَيِّبْ فيكَ رَجائي»؛ اميدى را كه من به تو دارم، نااميد نكن. من گنهكارم، كارم زشت است، پليدم، اما به تو اميد بستهام، آيا زيبا نيست اميد كسى را كه به تو اميد بسته، بر آورده كنى؟ آيا زيباست نااميدش كنى؟ من اميد به تو بستم و جاى ديگر اميدى ندارم.
«وَتَقَبَّلْ تَوْبَتي، َكَفِّرْ خَطِيئَتي»، گناهان ما را جبران كن.
«بِمَنِّكَ وَرَحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرَّاحِمينَ».
پي نوشت :
1. بحارالأنوار، ج 66، ص 292، باب 37.
2. حجر، 21.
3. يونس، 107.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}